فصل پاييز
تابستون تموم شد و وارد فصل رنگارنگ پاييز شديم تصميم گرفتم امسال ببرمت مهد يه روز باهم رفتيم تا تو با محيطش اشنا بشي و كم كم از من جدا بشي كه همونجا دم در ايستادي و اصلا پاتو تو نگذاشتي گفتي نمي خواهم برم بچه هارو ديدي كه داشتند شعر مي خوندند ودست مي زدند كلي برات از مهد تعريف كردم يه كم مايل شدي ولي هنوز كامل كامل نه به من ميگي تو هم بايد بيايي بشيني سر كلاس قرار شده فعلا ساعتي ببرمت تا كم كم خوشت بياد و خودت راغب بشي كه بري
فراز تو عروسي دختر عمه
فراز و پسر خاله پويا
فراز و دختر خاله النا
فراز و عيد و قربان و ژن حيوون دوستيش
شب عيد وقتي پاپا گوسفند رو اورد از ديدنش كلي ذوق كردي و كلي باهاش بازي كردي ميگفتي اين مال منه وبه هيچكس نمي دمش اونقدر بغلش كردي كه همه لباسهات بو گرفت ومجبور شدم همشو بشورم گفتي فردا بازم ميام باهاش بازي ميكنم ولي چون نمي خواستيم بفهمي قراره قربوني بشه بهت گفتيم اقاهه صبح اول وقت مياد ومي بردش به همين خاطر تا ساعات اخر شب باهاش بازي مي كردي و برگ مو مي دادي بهش