زمستان
سلام فراز من
پسر خوشگل مامان زمستون از راه رسیده هوا حسابی سرد شده برف همه جارو پوشونده .از لباس زیاد خوشت نمیاد وقتی می خواهیم لباس بیرون تنت کنیم واویلایی میشه که نگو تلاش میکنی خودت رو از دست ما خلاص کنی ولی خوب به هر زحمتیه تنت می کنیم .
پسر ناز مامان خیلی خیلی بلا شدی همه چیز تو خونه جمع شده هر چی روز میزها بوده حتی رومیزیهاش تلوزیون رو هم با یه پتوی مسافرتی استتار کردیم چون همش می رفتی وجلوش وایمیستادی وهر چی دم دستت میومد خاموش روشن می کردی ویا می رفتی پشتش و به سیمها دست می زدی.
هر چی میگیم بعد از چند بار تلفظ میکنی مامان . بابا . جیز .ددر.وکلی کلمه دیگه چند روزه هم ۱۲۳ میگی الیته وقتی ما تکرارش میکنیم .
از بخاری حسابی میترسی وخیلی با احتیاط از کنارش رد میشی عاشق چراغ و هرچیزی که نور داشته باشه هستی هر جا چراغی ببینی فوری میگی جیز بابا چند تا لامپ رنگی خریده واینور اونرو خونه گذاشته چراغها رو که خاموش میکنیم کلی با اونا مشغول میشی .
وای باورم نمیشه کم مونده یکساله بشی انگار همین دیرو زبود که رفتیم بیمارستان وبعد تو عزیزم کنارم بودی همیشه از یاداوری اون لحظه ها چشمهام پر اشک میشه که بهترین لحظه های عمرم همون روزها بود امسال بخاطر ماه محرم و صفر نمی تونیم برات جشن تولد حسابی بگیریم البته برنامه اتلیه رفتن و یه شام وتولد خودمونی رو داریم ان شاا... سالهای بعد