فرازفراز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

من و نباتم

خاطره تولدت

1389/10/8 23:52
نویسنده : مامان لیلا
471 بازدید
اشتراک گذاری

               

 

سلام فراز من

 

پسرخوشگلم خدارو هزاران هزار بار شکر که تو عزیزمو به من وبابایی هدیه کرد اگه تا اخر عمرم سرم همچنان به درگاهش در سجده باشه بازم کمه

می خوام لحظه به لحظه ورودت به این دنیای خاکی رو اینجا ثبت کنم تا به عنوان یه یادگاری باقی بمونه

هفته ۳۷ بارداری روتمام کردم ومنتظر هفته ۳۹ بودم تا تو عزیزمو زودتر ببینم انتظار خیلی سخته همش تقویم رو نگاه میکردم وروزهارو توش خط میزدم خیلی اضطراب داشتم دیگه کلافه شده بودم همه چیز برام سخت شده بود نشست وبرخاست خوابیدن حتی

خوردن که بعدش تا چند ساعت معده ام می سوخت .چند روز بود سردرد داشتم که تهوع هم بهش اضافه شد هرروز با بابایی راجع به اومدنت حرف میزدیم واینکه روز اخر من از شوق دیدنت تا صبح خوابم نمیبره وکلی چیز دیگه ولی تو عزیزم اجازه ندادی تا

مامانت بیشتر از این منتظر بمونه ودو هفته تو انتظار واضطراب بمونه قرار بود ۱۴ دی ماه بدنیا بیایی وبشی پسر زمستونی من ولی....

۲۸ آدر ساعت۶.۳۰از خواب بیدار شدم وفقط یه لگد محکم ازتو حس کردم که بلافاصله خانه آبیت پاره شد وسیلی از اب راه افتاداولش خیلی ترسیدم ولی یه شور وشوق عجیبی بهم دست داد از اینکه دوهفته زودتر این اتفاق افتادبابایی رو بیدار کردم وبه مادر زنگ

زدم وراهی بیمارستان شدیم ساعت ۷ بود به دکترم زنگ زدند ولی دکتر گفت ساعت ۱۲ میام چند بار درد زایمان اومد سراغم که نفسمو بند کرد می دونستم که نچرخیدی ومجبورم سزارین بشم تا اینکه اومدن وگفتن هفته بارداریت کمه وممکنه بچه به دستگاه نیاز

پیدا بکنه ومادستگاه نداریم رضایت نامه امضا کنید تا دکترت بیاد وعملت کنه واگه بچه نارس بود به یه بیمارستان دیگه اعزام بشه که مادر وبابایی مخالفت کردن وبعد از یکساعت اونجا موندن رفتیم یه بیمارستان دیگه که دستگاه وامکانات مخصوص داشته باشه

فوری رسیدیم یه بیمارستان دیگه ومن دردهام شدیدتر میشد وارد اورژانس شدیم وگفتم که چه اتفاقی افتاده دکتر معاینه ام کرد وچنان فریادی کشید که هم ترسیدم هم تعجب کردم با صدای بلند گفت بریچ ۵ سانت اتاق عمل سزارین زود باشید سر منم داد کشید که

خانم زود بلند شو زود درست عین فیلمها در ان واحد چند نفر ریختند سرم یکی سوار ویلچرم کرد یکی در حال حرکت مشخصات ازم میپرسید یکی به جای رضایت همسر از خود من امضا وانگشت گرفت ومن فهمیدم که واقعا داری میایی اونم با پا وخیلی

عجول فوری بردنم بالا لباس تنم کردند سرم وصل کردند وفوری مقدمات عمل انجام شد درست راس ساعت ۱۰.۱۵ عمل شروع شد حال عجیبی داشتم باورم نمیشد چند لحظه بعد میبینمت بی اختیار گریه ام گرفت داشتم گریه میکردم که گفتند خانوم آروم باش

می خواهیم پسرتو در بیاریم وتو ساعت ۱۰.۳۰ متولد شدی چند لحظه بعد صدای گریه ات اومد تو با صدا گریه میکردی ومن بی صدا همه رو دعا کردم واز خدا برای همه یه نی نی مثل تو خواستم بعد لای یه پارچه سبز تورو بهم نشون دادندوبعد بردنت عملم که

تموم شد منو بردن سر جام یکساعت بعد یه خانوم عین حاجی لک لک کلی نی نی اورد که یکیشم تو بودی لای یه حوله سفید تو رو داد بغلم ورفت تنها بودم وای چقدر خوشگل بودی کلی نگاهت کردم وباهات حرف زدم بعد مادر اومد ولباس تنت کرد وبعد آروم کنار

من خوابیدی

خدایا خدایا صد هزار مرتبه به خاطر این نعمت زیبا وشیرینت شکر

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و نباتم می باشد